الگوی  دوره درخشان شکوفایی علم

 شناخت یک‌ مدل دوره درخشا شکوفایی علمی ، برای درس آموزی مامهم است‌ .
کد خبر: ۱۵۰۲۱۴۸
نویسنده احمد میراحسان 

گفتگوی  دکتر قراملکی در دارالعلم ،  ارزش یک‌پیشا طراحی برای تحول در برخورد به علوم انسانی  را دارد و به ما کمک‌ می کند  راه درست درک مناسبات علوم انسانی را با دین و نقد بنیان گسسته از وحی علوم مدرن و نیز  راه استفاده از دستاوردهای نو تحت  نظارت اسلام‌ را بیابیم . 
حقیقت آن است که پرسش از علوم اجتماعی و انسانی جدید ، اصلا به عنوان پرسش های فردی و انتزاعی  در گسست با سطح تجربه اجتماعی ارزشی ندارد . بیاد دارم رسم گروه های چپ برای تدوین اساسنامه و مرامنامه و برنامه ح بی شیبه نگاشتن قانون اساسی بعد از  انقلاب مشروطه بود ، بی توجه به واقعیات  خواست و معرفت و تجربه ملت قانون اساسی انگلیس و بلژیک و فرانسه را پیش رو گشودن و هر ماده را از آن ها رونویسی کردن . کار احزاب و گروه های چپ‌ بود از احزاب مارکسیستی بلوک شرق و غرب  ،مثل حزب توده و بدتر از آنها فدایی و پیکار و حزب کمو نیست و رنجبران و رزمندگان و بلاهت بار تر و جاهلانه تر از همه منافقان ....
 پس به جای روش ذهنی انگار روشنفکری مقلد ،باید بدان پرسش از نسبت دین و علم و واکاوی علوم انسانی مدرن تحت نظارت نگرش اسلام به دانش و بهره از دستاوردهای علوم در دین پروری و معارف دینی ، مبتنی است به سطح اجتماعی پرسش های ضروری در تجربه علمی زیسته یک جامعه . یعنی باید ببینیم برای ما تحول در پیرامون کدام مسایل فرضا علم اقتصاد یا  سیاست یا حقوق یا جامعه شناسی و.....مطرح است . و به طور واقعی تحول دیدگاهی در جامعه ما پیرامون ‌چه ارکانی از علوم مذکور  مطرح شده و به صورت گفتمان در آمده و تحول ساختاری چه مطالبی را طرح کرده است . جدا از این مدل برخورد ما چگونه است؟ 


ما در اینجا با ۴ مدل روبروییم
۱_برخورد منفعل و متحجر و جهالت بار با امر نو . تحریم و گریز ترسزده و رها کردن مسئله تا راه دین ستیزانه علم‌مدرن هموار پیش رود و ما در انتظاری مرده برای  ظهور دعا کنیم و اجازه دهیم همه نوامبس ما بر باد رود و امتی عقب مانده ، نادان   از نظر علمی مفلوک و دست به دهان و نوکر و مقلددیگران زندگی کنیم .
۲_ارتباط خود باخته با علم ظنی چون‌علم‌حقیقی و سراپا  بدون اندیشه از آن تقلید کردن و علم جدید را دارای عصمت ذاتی پنداشتن و از هر تفسیر کافرانه دستامدهای آن دفاع و تبعیت کردن .
۳_کوشش برای شناخت عمیق میراث و  دستاوردهای خود در علوم‌انسانی و تفقه و تفکر انتقادی در باره کاستی های آن . همراه احاطه دقیق بر علوم مدرن انسانی غرب و شناخت تخصصی و عالی آن ، نگرش  تطبیقی و انتقادی  به علوم مدرن و دقت در دستامد هایی که اسلام آن ها را امضا می کند و بهره از شناخت های اصیل و یقینی در توسعه و کمال تفکر دینی 
و.... و شناخت آن چه از علم مدرن منطبق به ایدئولوژی ضد تکحیدی و ماتریالیستی مدرن و تفسیر منطبق با خدا ناباوری است و....درک براهین نادرستی این تفسیر فریب دهنده و  اندیشیدن به دادو ستد علم و دین اسلام‌ در دنیای جدید و با گسترش علوم‌انسانی در تحول دانایی انسان معاصر نقش ایفا کردن و حفاظت از مبانی ناب اسلام و جلوگیری از التقاط 
۴_طی مسیر التقاط آلودگی و تلفیق های تحریف گر ، چنان که در جنبش  زمان مامون اتفاق افتاد و به بهانه علم و فلسفه ،  بنیان های قرآنی و عترتی مورد هجوم قرار گرفت و گسست بین دین و علم به سو  التقاط تعمیق پذیرفت 

به  ادامه  پیگیری سیر بحث دکتر قراملکی برگردیم و ببینیم دوره درخشان توسعه علم منطق در تمدن اسلامی ، معنایش چیست و چه ثمرات منفی و مثبتی ببار آورد  و برای امروز ما چه فایده ای دارد . این رویکرد الگو دکتر احد فرامرز  قراملکی  به ما می آموزد در باره علوم انسانی هم به نقد دارایی ها و کاستی های میراث سنتی خود بپردازیم و ببینیم‌چه دستامدهای نوی علمی به دانش ما می افراید .
در بازخوانی تاریخی دکتر قراملکی یکی از وجوه درخشش قرن هفتم در حوزه منطق اسلامی ، ظهور دانشمندان و منطق دانان پرکار و فحول و چیره دست است . این امر زاده چه زمینه اجتماعی بود؟ اشتیاق عالمان و حس مسئولیت شان برای تحول مسئله و تحول دیدگاه ها و تحول ساختاری از قرن ششم و فخر رازی دچار فعالبت نو و پرکاری می شود و  حضور بسیار فعال متفکران خلاق قرن هفتم و بعد  مثل  اثیرالدین ابهری و کاتبی قزوینی و ارموی و خنجی و خواجه نصیر طوسی را در بر می گیرد . آثار فراوان متنی و شرحی اینان همچون کارهای کاتبی قزوینی زبانزد است .یا شخصیت درخشانی چون علامه حلّی که در فقه و اصول  و علم کلام نامور است ، با قوت منطقی بین علم اصول و منطق ، ارتباط پایداری بوجود می آورد .
خوب این تجربه که استاد از آن حرف می زند ، امروز علما را دعوت می کند از  رخوت بدر آیند و با از جان گذشتگی به تتبع نو رو کنند .

وجه دیگر درخشش این دوران ظهور گونه های مختلف آثار در منطق است از دائره المعارف ها تا تک نگاری . مثال دکتر ، در این باره‌ "شرح مطالع الانوار "قطب الدین رازی است که دائره المعارف تاریخی تحلیلی است.  خود مطالع الانوار متعلق به سراج الدین ارموی است . او کسی است که بر مولوی نماز گزارد. 
جدا از جنبش دائره المعارف تک نگاری های خاص در باره قضایا با جزییات و حتی الهام از تک عبارات ابن سینا و...در قرن هفتم و هشتم گونه تازه ای از تدبر بر جزییات را پدید آورد . مثلا لحث در باره مغالطات ابعاد بسیار مبتکرانه ای را را نسبت به متطق ارسطویی کشف کرد و مطرح ساخت . می دانیم در عصر مدرن و سپس پسامدرن مغالطات به یک مبانی جدید نفی منطق صوری تبدیل شد . و در برابر فن منطق فن تازه ای را سامان داد .
در این زمان کتاب هایی که در باره مغالطه های موردی به صورت تک نگاری خاص پدید آمد ، آثار ارجمندی است که دکتر قراملکی از آن  سخن گفت . اهمیت این بحث در قلمرو گفتگوی  تطبیقی دستاورد اسلامی با آًثار مدرن و پسامدرن با ریشه سوفیستی و تحول حایگاهی مغالطه  همچون فن ضد منطق است . به هر رو  سی مغالطه افضل الدین  استر آبادی  (ثلاثین....) و  کتاب پدر و پسر بخارایی در باره ۲۰ مغالطه که پدر نوشت و پسر شرح کرد برای ما آموزنده است . تحصیلکردگان بی خبر در دانشگاه های مدرن که منش پیرامونی در آموختن علم مدرن داشته اند هرگز به آموختن و تفکر در باره میراث علمی خود کمر همت نبستند و در نتیجه ابزاری برای اندیشیدن به دانش نو و نگاه انتقادی به آن و خلاقیت علمی و تولید حرف نو در زمینه تخصص خود نداشتند . برنامه دارالعلم برای رها کردن این منش مفید بنظر می رسد و در خدمت تحرک‌نهضت علمی نو می تواند قرار گیرد .
خود دکتر قرا ملکی نمونه روش مطلوب گفتگو با دستاوردهای علم غربی با تکیه به میراث اسلامی و ایرانی است . ارائه پارادوکس دروغگو از سوی ایشان و بحث مغالطه به گفته ایشان سبب شد که پاره ای از دانشمندان غرب با حیرت به میراث علمی اسلام روبرو شوند و برای شان عجیب باشد که در ایران این همه در باره  مغالطه کار شده باشد .
گفتگو از رشر دانشمند ابن سینا شناس و‌مشهور غرب و تاکید دکتر قراملکی که او بسیاری از رساله های ابن سینا در منطق را ندیده فاش کننده آن است که اگر خود دانشمندان ایرانی دارای اشراف بر میراث خود وارد گفتگو با غرب می شدند خوش می درخشیدند و تحولدبزرگ در مسائل و دیدگاهو ساختار  می توانستند پدید آورند و در تولید علم نو نقش موُثری به عهده گیرند .
 

در دارالعلم  مسئله و موضوع باز سازی ساختارهای  جدید پس از قرن دهم تا امروز تذکر داده شد . اما نکته جدید پر ارج به موانع توسعه علم  میان ما در عصر نو‌ بر می گردد 
۲_موصوع سیر تحولات در سنت علم منطق اسلامی که به انتها رسید . دکتر قراملکی به موضوع توسعه نیافتگی و موانع تحول پرداخت‌که این محور بحث هم جای گفتگوی وسیعی دارد و نتایج درس آموز و کاربردی برای ما در شناخت علوم انسانی جدید و رابطه ما و علم آن ها بازی می کند .
ایشان  موانع توسعه علم منطق و عوامل توسعه نیافتگی را به دو بخش درونی و بیرونی تقسیم می کند . در خصوص عوامل بیرونی می گوید :
۱_منطقی که به دست دانشمندان  مسلمان رسید تصور می کردند منطق ارسطویی است . در حالیکه این منطق چند رگه ای بود . قرنها از دوران حیات ارسطو سپری شده بود و جریان جنبش ترجمه در عصر عباسی فاقد آن احاطه علمی بود که تشخیص دهد جریانات تلفیقی مابعد و افزوره های  رومی کار را به یک منطق چند رگه ای  کشانده است .

عدم سناخت این رگه ها خود سبب اغتشاش تفکر منطقی در منطق موسوم به اسلامی شد . منتسب کردن اشتباهات متفکران تحت آموزش انر گذاری اندیشه های بی ربط به خویت های دینی  اسلام و نسبت دادن  امور ظنی  آشفتگی منطقی یونان و روم به اسلام که اساس آن هم بر درک غلط  با حداقل اشتباه آمیز و غیر دقیق خود علم یونانی استوار است   چرا باید صورت پذیرد این مشکل به کل تمدن تحت هدایت غیر معصوم بلکه قدرت های جائر قابل تسری است و ابن نام گذاری را نادرست  می کند . می دانیم که تمدن به تفکر متفکران اطلاق نمی شود بلکه نظام مادی انواع  ساختار های تکنولوژیک ، کار و تولید و کشاورزی و فنون ثنعتی و معماری و سیستم اداره جامعه و حقوق و موقعیت طبقات در حکمرانی و  ، عمران و...را در برمی گیرد که دانش راهم در مقیاس تمر تجتماعی در اختیار قدرت قرار می گیرد . پس حتی آثار دانشمندان را ، به سبب آن که شبخ طوسی یا علامه حلّی هستند نمی توان پایه تمدن های جائری قرار داد که ویژگی  آن توسعه بنا به منافع قدرت ، ظلم و بی عدالتی  و انواع فساد فکری و عملی از ساسانیان تا خلفای عاصب و امویان و عباسیان و غزنویان و  تیموریان و حتی فاصله صفویان و زندیان و  فجریان از اسلام عدالتخواه است که مشهور به حکومت های شبعی هستند . می توان گفت این حکام نسبت به دبگر حاکمان بیستر اهل مراعات حقوق عامه بوده ، خود مسلمان شمرده می شده و تظرا شیعه یا محب اهل ببت نبوت بوده اند اما آنان کجا و تمدن حقیقی متکی به اسلام ناب کجا و‌چرا باید نام اسلام‌برای غیر اسلام صرف شود . امروز هم ما حق نداریم تا زمانی که اینهمه فساد اقتصادی و فیاد سیایتمداران درون حکمرانی و رانتخواری و حرامخواری  و صدها میلیارد غارت ببت المال بدست رئیس و وزیر و وکیل محقق می شود تا زمان رفع این فسادها از تمدن اسلامی سخن بگوییم .وظیفه نخست ما یالم یازی نظامی است که در بهتربن حالت می کوشد بر حرام های بزرگ ، بر چپاول بانکی و سیایت تورمی با چاپ ایکناس و بهره بردن هولناک قشر ممتاز و انواع ببعدالتی ها فائق آید و در مسیر تشکیل  جامعه  سالم تلاش می کند . . حتی امام علی این روح اعظم و منجسم اسلام  مدعی تمدن اسلامی  نیست که متعلق به وظایف مهدی موعود خاندان وحی عج است و در فرمایش نورانی و راستگویانه آن وجود منور ، از تامین آب و نان مروم کوفه حرف به میان می آید .

به هر حال  عدم شناخت  منطق چند رگه ای که به خاطر آشنایی سطحی با منطق ارسطویی ، منطق ارسطویی پنداشته شد  و به مانعی در راه توسعه عمیق و خودپوی منطق در جهان اسلام بدل شد ،  نشانه مهمی برای امروز ماست که بدانیم بدون شناخت عمیق و مستقیم متون علوم انسانی غرب به زبان خودشان نمی توانیم حرفی جدی از شناخت درست انان و نقد درست شان و یا تفکر مضبوط بر مطالبشان و تشخیص درست و غلط شان به میان آوریم . این درس مهمی است .
یه هر حال  یکی از رگه های منطقی که به دست دانشمندان مسلمان رسید ، منطق رواقی تحت تاثیر منطق مگاری یا مگارایی بود ‌که شناخت دقیقی از آن نداشتند . رواقیون به ویژه زنون‌ و کریسبوس بر منطق ارسطو مباحتی چون‌ مبحث معرفت و مبحث قیاس های شرطی ماصل و متفصل افزودند .
رواقیون‌منطق را بنا به رویکرد خود به جدل و خطابه تقسیم می کردند و در قرن ششم میلادی علم منطق را بنام علم جدل می خواندند .

مشخص است این نگاه که حدود تحول آن هم تا پیش از پیدایش متطق جدید و منطق ریاضی و متطق متبعث از تاتثرات فیزیک مدرن و نفی عدم جمع تناقص و متطق تناقض نما و یا قصعیت ستیز و جزمیت ستیز مابعد هایرنبرگ و منطق هجو و معالطه پسامدرن  در جهان متفکران متطقی میلمان بازتاب یافت   چقدر متفاوت از دستامدهای امروزی متطق مدرن و پسامدرن بوده و در این زمینه جنبش علمی تیم قرن اخیر مجال آغاز تفکر پیدا کرده است . تا فراتر از مسایلی چون استدلال سرطی یا قیاس های استثنایی   بنا به تغییر مبانی منطق جدید ، نقدش را ارائه دهد . اگر ما در حرکت مضبوط و آزاداندیشی جدید ، بر اساس تعمق با سلاح شالوده پرداز قرآن و روایت به شناخت عمیق  سخن جدید و نقد سیستماتیک آن اقدام کنیم و از آزاد اندیشی عباسیان  عبرت گیریم و با دقت مسیر  روشن تعقل قرآنی را چراغ راه درک نسبت اسلام باوتفکر مدرن و پسامدرن سازیم و به آشفتگی حدید دامن نزنیم آن گاه می توان یقبن داشت که گام بزرگی در تولید اصیل علوم انسانی متلائم با جهان‌نگری اسلام و قرآن می توانیم برداریم و از التقاط و یا جازدن تفکرات دارای خلاف جهت با باور دبنی و تلائم با الحادگرایی مدرن،  برحذر باشیم . و انواع انحرافات را به اسم اسلام منتشر نسازیم .بدون شک با تفکر و‌جدل احسن و اجازه دادن به بیان آرا و البته با نقد تفکرات دجار سفسطه و مغالطه و خود را برحق جلوه دادن‌تفکر مولد و زایا رشد می کند و نه با سرکوب . لیکن به همان‌میزان با رواج التقاط و آسفتگی بر یر راه توسعه علم  حقیقی موانع جدی پدید می آید . به قول دکتر  قرا ملکی باز گردیم و عبرت بگیریم عدم احاطه به بحث رواقیون چقدر مشکل و توجیه گری غلط  برای دانشمندان مسلمان بوجود آورد بویژه در بحث قیاس .  .دانشمندان مسلمان دید تاریخی ریز بین  در باره اختلافات نداشتند تا رگه های مختلف متطق به ارث رسیده و ترجمه شده را بشناسند .پس به تکلف افتادند و کوشیدند بدون توجه به مبانی مختلف ارسطو و زنون و آگاهی به آن اختلافات درون‌منطقی را که ارسطویی  تصور می کروند ولی چند رگه ای بود  سازگار کنند و و این ورطه و توجیه گری و نادانستگی خود به مانع تفکر درست و توسعه علم شد .به عبارت دیگر اگر منطق دانان دوره اولیه ما یعنی منطق دانانی که از زمان مواجهه با یونان تا قرن سوم و‌چهارم‌ که شامل خود ابن سینا و ابن رشد می شود ، اگر اینان دید تاریخی و دقیق داشتند و می دانستند عناصر مگاری و رواقی با عناصر ارسطویی چه فرقی دارد ، شاید بسیار  خلاق می توانستند توجیهات موچ را کنار بگذارند و با مواجهات ژرف ، متطق موسوم به مکطق اسلامی را توسعه دهند .
۲_ مانع دوم آن است که منطق علیرغم سرشت کاربردی اش هر گز یک دانش ابرلری کاربردی در تمون باصطلاح اسلامی نشد .

به سخن استاد باید افزود ، حقیقتا این امر در همه علوم‌انسانی و‌نه فقط علم متطق صربات مهلکی همین امروز بر پیکره سالم یازی جامعه وازد می آورد . امروز لیران یک آزمایشگاه العی عظیم برای تجربه زیسته و‌جمعبندی علمی  و تولید علم نو بنا به مژوهش بر روی واقعیات رندگی اجتماعی ماست . اگر دانشمندان علوم تنسانی عمیقا بر علوم نو احاطه داشتند و مقلد نبودند صدها تظریه در قلمرو مطالعات فرهنگی بومی  ،و تجربه چالشهای  اقتصادی در شرایط مداخلات سرمایه جهانی  ، و در عرصه حکمرانی و سباست و تعارص نیروهای ادامه دهنده موجودیت سرمایه جهانی در درون اقتصاد ملی  و موانع تعیین ار ش مولدبنا به واقعبات عرضه و تقاضا و تاثیر مداخلات ابزارهای داخلی سلطه خارجی و در قلنرو روانسناسی اجتماعی ووو....می توانستند تولید کنند و در سبایت و اقتصاد کور کورانه مقلد داده هاس قدرت و نطم گفتار قدرت جهانی و علم تامین کننده  منافع آن سرمایه جهانی و برده آن نباشیم .
 

اما موانع درونی توسعه نیافتگی علوم انسانی :
۱_اولا منطق موسوم به اسلامی از متافیزیک ارسطویی باردار است و نه از وجود شناسی قرآن و رابطه ظاهر و باطن در هم تنیده و عالم غیب و شهاده در هم آمیخته هیتی شتاسی قرآن محور و امام محور .  
بحث مستوفای دارالعلم و ایتاد بزرگوار ارزش کاربردی برای ما در تجدید نظر در خصوص تسبت علط ما با علوم‌مدرن دارد  ایشان نی فرماید :
در دوره بیرانسی مجموع آثار ارسطو را کنار هم گذاشتند و از مقولات شروع کردند. این خیلی هوشمندانه بود . چون‌منطق ارسطویی ، متطق استفاده از مقولات است و بر این پایه توسعه یافته است . صمنا این منطق مقولات خاصی است که این منطق را محدود کرده است . متناسب با این مقولات ، کلیات خمس است . کلیات خمس پنجره ای است به فلسفه  و مقولات پنجره ای است که فیلسوفان در آن قالب ، به جهان خادج نگاه می کنند .

با این مفهوم قالب ، استاد می خواهند بگویند  این پنجره ها ، این قارب ها منطق را تنگ‌کرد .تعصب مکتبی و عصری به یک‌قالب چنان بود که دانسمندان یافته های ظنی خود را وحی منزل شمرده و با جزمیت از آن دفاع کرده و افق و امکان شکست قارب را نفی مطلق می کردند . به همین دلیل است که ارسطو  در برگردان عربی کتابش "العباره"  که اثر گزاره شناسی ، قضیه شناسی اوست،  روبرو می شود با مفهوم " لا انسان" __عدم انسان_، در اینجا خیلی روشن است که ما یک‌مجموعه داریم و یک‌متمم مجموعه و این خیلی روشن است که در اینجا  با کلیات‌ پنجگانه نمی شود در اینجا کار کرد و ما باید به سراغ متطق مجموعه ها برویم . ولی فارابی به سبب همان قالب تنگ  و محبس پنجره محدودش ، تلاش بسیار می کند که" لا انسان‌" را ندیده بگیرد و به نفع عدم بصیر آن را تبدیل کند به صفت و بجایش بگوید   نابینایی چون نا بینایی مثل بینایی یک صفت است .بدین سان لیستادن و توقف منطق ارسطویی بر کلیات پنج گانه  و کلیات پنچگانه هم روی مقولات ، یعنی ان‌پی و اساس منطق بنا به نظریه کلیه تقیه   مارا محدود می کند و به همبن‌دلیل ما در متطقه مجموعه ها در متطق نسب و منطق جهاد مشکلات خاصی داشتیم که به موانع بزرگ‌توسعه نیافتگی متطق  ما را سبب شد .

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها